من و نینی

من و بابایی در غربت

نینی عزیزم،  شنیدی میگن حواستون باشه چی آرزو میکنید؟  من حواسم نبود و آرزو کردم ای کاش من و بابایی بریم خارجه زندگی کنیم   همیشه فکر میکردم من دارم در وطن حیف میشم!! فکر میکردم واسه آینده تو بهتره که تو خارجه به دنیا بیای، بری مدرسه و اونجا برای زندگیت تصمیم بگیری ... الان 2 ساله که من و بابایی اون ور دنیا، اون دور دورا زندگی میکنیم، شدیم تمام کس هم. الان میفهمم غریبی یعنی چه، غربت یعنی چی. خدا را شکر اگه خدا بخواد 6 ماه دیگه برمیگردیم. ولی خونمون دست مستاجره و تا یک سال دیگه قراردارد داره ... یک چند ماهی بی خانمان میشیم!!!! حتما یه مدت پیش خانواده من و یه مدت پیش خانواده بابایی باید بمونیم. مامان بابای م...
1 اسفند 1391

عزیزکم سلام

فرزند عزیزم سلام، الان که دارم این مطالب را مینویسم شما در بهشت پیش بقیه فرشته ها هستی. همونطور که میدونی من و بابایی مرداد 1385 با هم پیمان بستیم که تا آخر عمر با هم باشیم. در تمام این سالها مشغول کار و تحصیل بودیم. در این مدت برای شما دعوت نامه نفرستادیم چون منتظر بودیم بهترین شرایط را برای آمدن شما محیا کنیم. سختی های این راه تمام شده و فقط چند قدم دیگه مانده تا بتونیم با خیال آسوده دعوت نامه برات بفرستیم و منتظر بشینیم تا عمو لک لک شما را برامون بیاره یا به قول منو بابایی شما را "for you to love" ما بکنه. آخه یک روز تو یک کارتون دیدیم عمو لک لک یه نی نی واسه مامان فیله آورد و گفت : It's a baby for you to love عسلکم، چند ماهه...
30 بهمن 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و نینی می باشد