من و نینی

من و بابایی در غربت

1391/12/1 10:37
نویسنده : مینا
135 بازدید
اشتراک گذاری

نینی عزیزم، 

شنیدی میگن حواستون باشه چی آرزو میکنید؟ 

من حواسم نبود و آرزو کردم ای کاش من و بابایی بریم خارجه زندگی کنیم خیال باطل همیشه فکر میکردم من دارم در وطن حیف میشم!! فکر میکردم واسه آینده تو بهتره که تو خارجه به دنیا بیای، بری مدرسه و اونجا برای زندگیت تصمیم بگیری ...

الان 2 ساله که من و بابایی اون ور دنیا، اون دور دورا زندگی میکنیم، شدیم تمام کس هم. الان میفهمم غریبی یعنی چه، غربت یعنی چی. خدا را شکر اگه خدا بخواد 6 ماه دیگه برمیگردیم. ولی خونمون دست مستاجره و تا یک سال دیگه قراردارد داره ... یک چند ماهی بی خانمان میشیم!!!! حتما یه مدت پیش خانواده من و یه مدت پیش خانواده بابایی باید بمونیم.

مامان بابای مامانی و مامان بابای بابایی خیلی خییییلییییییی مهربونن، ولی خوب هیچ جا خونه خود آدم نمیشه. بابایی میگه تا رسیدیم وطن یه دعوت نامه برات بفرستیم که بیای پیشمون ولی من دوس دارم خونمون آماده بشه، و با خیال راحت و در کمال آرامش تو خونه خودم دوران زیبای بارداری را بگذرونم.

من این همه سال صبر کردم تا بهترین ها را برات فراهم کنم حتی وقتی هنوز به دنیا نیومدی.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و نینی می باشد